درها را ببند
به باد بگو دیگر نخواند آواز خاموشش را
به باران بگو طراوتش را نمی خواهم
از پنجره دیگر مرا نگاه مکن
مرا به سوی ابرها مبر
مرا به اوج مبر
من همین جا می مانم
تو را نخواهم و نخوانم
هرچه هستی باش
هرچه هستی باش اما خوب باش
دیگر نوازش نسیم لذتی برایم ندارد
از باد بپرس که با من چه کردی
حیف که در این آشنایی ناآشناییم
گویی هزار سال است که می شناسمت امّا
هرگز نشناختمت
ای آشنای ناآشنا
بدرود
هرگز نشناختیم همدیگر را
داستان در اوج ناشناسی ناتمام ماند
داستان از ناشناسی به ناشناسی ختم شد
ای آشنای ناآشنای ناشناس
به راستی که بودی ؟ چرا تو ؟ چرا نه دیگری ؟
خوشا به حالت
حالا راحتی
بی دغدغه ای
پس سلام مرا به باد و باران برسان
به نسیم بگو که چقدر دلم برایش تنگ شده
ولی به ابرها بگو دیگر به آنها سر نمی زنم
من منزلم را یافتم
فراتر از ابرهاست
ابر برای من کم است
من تو را در ابرها رها می کنم و می روم
من بیشتر از اینم نه کمتر از حد تو !
من دیگر من شدم و تنها
می مانم با کوله بار غم ها
ای آشنای داستان بی انتها
به گمانم دیگر رسیدیم به انتها
نمی شناسمت ای آشنا ولی می شناسمت از روی ناآشنایی
همان بهتر که ناآشنا ماندی و آشنا شدم ، با این ناآشنایی
شاید در آشنایی ، آشنایی به وجود نمی آمد
پس همان به که ناآشنا وار ، آشنا شدم.
The entries do not want you beautiful and sad
تو میروی …
اما بدان چیزی عوض نمی شود
پای ما تا ابد گیر است …
من و تو
شریک جرم یک مشت خاطره ایم …
سر به کدام راه بگذارم از این دلتنگی ؟
راه پیراهنت کاش …
دل شوریده ام افتاده در بند/ بنالم با دل شوریده تا چند؟
من و یعقوب هر دو گریه کردیم/ من از فرزند مَردُم ، او ز فرزند
هیچ اتفاقی در این عکس ها خوب نمی افتد
وقتی تو پشت دوربین ایستاده ای
مهــربــان مــن …
هــر روز بـه خـورشیـد مـی سپـارمـت تـا مبـادا بـه سـایـه غـم گرفتـار شـوی …
من از تمام دنیـــا …
فقط آن دایـــره ی مشکے چشمـــان تـــو را میخواهم ..،
وقتے که در شفافیتش ……..
بازتاب عکس خـــودم را میبینم …!!!
روزهای بعد از تو را هرگز نخواهم شمرد
تا همیشه بگویم : همین دیروز بود…
تو … تکه ای از من نیستی ،
تمام منی …
نباشی تمام میشوم…
خـــراب شــود
کــافه ای که عــطرت را سِـــرو می کنــد
” هنــوز “
دست نخورده ترین احساساتم را
براى روز مباداى عشق تو در دلم احتکار کرده ام…
آغوش گرمم باش…
بگذار فراموش کنم لحظه هایى را که در سرماى بى کسى لرزیدم
تاریک باد…
خانه ی مردی که…
نمی جنگد برای زنی که دوستش دارد!
بالاتر از عشق عادت است …
هیچگاه کسی را که به تو عادت کرده ” رها نکن “
بی “تو”
حتی “باران” هم
بوی تشنگی میدهد….
دنیای بدون تو
شباهت عجیبی با این غروب های لعنتی دارد
دلگـــــــــــــــــــــــــیر ، دلگـــــــــــــــــــــــــیر ، دلگـــــــــــــــــــــــــیر